جمعه 17 تير 1390برچسب:, :: 16:28 :: نويسنده : hasti
![]()
جمعه 17 تير 1390برچسب:, :: 1:0 :: نويسنده : hasti
شنبه :
مرد:عزیزم امروز ناهار چی داریم؟ زن:ببین امروز قراره من و نازی با هم بریم “فال قهوه روسی یخ زده” بگیریم.میگن خیلی جالبه, همه چی رو درست میگه به خواهر شوهر نازی گفته “شوهرت واست یه انگشتر میخره” خیلی جالبه نه؟ سر راه یه چیزی از بیرون بگیر بیار :
یکشنبه : دوشنبه :
مرد:عزیزم امروز ناهار چی داریم؟ زن:ببین امروز قراره من و نازی بریم شوی “ظروف عتیقه”.میگن خیلی جالبه.ممکنه طول بکشه.سر راه از بیرون یه چیزی بگیر و بیار . سه شنبه :
مرد:عزیزم امروز ناهار چی داریم؟ زن:ببین امروز من و نازی قراره با هم بریم برای لباس مامانم که میخواد برای عروسی خواهر نازی بدوزه دگمه بخریم.تو که میدونی فامیل مامانم اینا چقدر روی دگمه حساسند!ممکنه طول بکشه.سر راه یه چیزی از بیرون بگیر بیار .
چهارشنبه : پنج شنبه : جمعه :* ![]()
پنج شنبه 16 تير 1390برچسب:, :: 23:41 :: نويسنده : hasti
نکته که به دختر بودنت افتخارکنی:
1هيچ وقت مجبور نيستي به تعداد موهاي سرت بري خواستگاري.کافيه فقط يه "بله" کوچولو بگي اونم با هزار منت و ناز و کرشمه 2_به سادگي اب خوردن مي توني چند تا پسر رو تو کوچه به جون هم بندازي.(روشش رو خود خانما بهتر مي دونن.پس نيازي به نوشتن نيست) 3_لازم نيست صبح به صبح صورتتو اصلاح کني.ماهي يه بارم کافيه.حالا از مناطق ناجور ديگه بگذريم!!!!!. 4_هيچ وقت از بوي گند زيربقل خودت عق نمي زني. 5_مجبور نيستي وقت دستشويي رفتن زير اواز بزني که اهالي خونه، بقيه صداهاي نافرم رو نشنون. 6_هيچ موجود ديگه اي مثل تو تا اين حد ريزبين و بادقت نيست که در يک نگاه، مارک کفش زري خانم يا مدل موهاي اقدس خانم رو بفهمه. 7_خوب مي توني نقش بازي کني. 8_انقدر زود همه چي رو مي گيري که شش سال زودتر از اقايون به تکليف مي رسي. 9_بزرگترين پوئن:خيالت از بابت سربازي راحته!.صد سال سياهم که دانشگاه قبول نشي ککتم نمي گزه. 10_تو اماکن عمومي با خيال راحت مي توني جيغ و داد راه بندازي چون به هر حال کي وجودشو داره که رو يه دختر صداشو و احيانا خدايي نکرده دستشو بلندکنه !!. 11_در تاريخ جهان به زيرکي معروفي. 12_مي توني هزار بار هم فيلم رومئو و ژوليت رو ببيني و باز گريه کني. 13_و مهم تر اينکه هيچ وقت از گريه کردنت خجالت نمي کشي. 14_يه چيز باحال:هم دامن مي پوشي و هم شلوار!. 15_بهشتم که زير پاي امثال شماست. 16_بيشتر از اقايون عمر مي کني(از لحاظ علمي ثابت شده). 17_فقط تويي که مي دوني بوي خاک بارون زده تو شباي پاييزي چه جوريه. 18_از قديم گفتن:پشت هر مرد موفقي زني باذکاوت بوده. 19_هيچ کي نمي دونه دقيقا تو فکرت چي مي گذره؟ خود فرويد، پدر روانشناسي جهان گفته:بزرگترين سوالي که هرگز پاسخ داده نشده و من هم هرگز پاسخ ان را نيافته ام اين است که يک زن چه مي خواهد . 20_چند تا از جنگ هاي بزرگ تاريخ جهان به خاطر عشق شديد مردها به جنس تو بوده. ![]()
پنج شنبه 16 تير 1390برچسب:, :: 23:40 :: نويسنده : hasti
زخمی بر پهلویم است روزگار نمک میپاشد و من پیچ و تاب میخورم و همه گمان میکنند که میرقصم ...
دختر بودن يعني كله قند و لي لي لي لي.......... ![]()
پنج شنبه 16 تير 1390برچسب:, :: 23:30 :: نويسنده : hasti
چطور ممکنه که یک عالمه انرژیه مثبت بفرستی یک سمتی!بعد انگار نه انگار!؟
انرژیه تو انرژی نبوده؟؟ اون سمته در مقابل این انرژی مقاومت میکرده؟ اصلا انرژیه تو به اون سمت! نمیرسیده!؟ یک انرژیه قویتر به اون سمته میرفته که انرژیه تو اصلا هیچ....!؟ اصلا انرژیتو حساب نمیکرده!....اون سمته ها! ------------ نمیدونم!اما آخره آخرش به این نتیجه میرسم که سمتم رو اشتباه پیدا کردم! اما چیزی که خیلی خوب میدونم اینه که دلم خیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلی تنگه...خیلی! -------------- خدایا دلم تنگ هست اما هزار هزار بار شکرت...از ته ته قلبم...شکرت... --------------- تا پیدا شم تو باش؛ تا من باشم هنوز؛ میشینم به هوای دیدن تو.... تو با این دل کندن کجا؟ رفتی بی من بگو؛ نزدیکم به شب رسیدن تو، به هوای دیدن تو....... ![]()
پنج شنبه 16 تير 1390برچسب:, :: 18:38 :: نويسنده : hasti
اخ اخ....بروبچ.....همه چی هست
در جواب گفت بله فقط یک نفر. پرسیدن ک…ی؟ در جواب گفت سالها پیش زمانی که از اداره اخراج شدم و تازه اندیشه ی طراحی مایکروسافت و تو ذهنم پی ریزی می کردم،در فرودگاهی درنیویورک قبل از پرواز چشمم به این نشریه ها و روزنامه ها افتاد. از تیتر یک روزنامه خیلی خوشم اومد،دست کردم توی جیبم که روزنامه رو بخرم دیدم که پول خورد ندارم و اومدم منصرف بشم که دیدم یک پسر بچه سیاه پوست روزنامه فروش وقتی این نگاه پر توجه من و دید گفت این روزنامه مال خودت بخشیدمش به خودت بردار برای خودت. گفتم آخه من پول خورد ندارم گفت برای خودت بخشیدمش برای خودت. سه ماه بعد بر حسب تصادف توی همون فرودگاه و همون سالن پرواز چشمم به یه مجله خورد دست کردم تو جیبم باز دیدم پول خورد ندارم باز همون بچه بهم گفت این مجله رو بردار برا خودت ،گفتم پسرجون چند وقت پیش یه روزنامه بهم بخشیدی.هرکسی میاداینجا دچار این مسئله میشه بهش میبخشی؟! به قدری این جمله و نگاه پسر تو ذهن من مونده که خدایا این برمبنای چه احساسی اینا رو میگه. زمانی که به اوج قدرت رسیدم تصمیم گرفتم این فرد و پیدا کنم و جبران گذشته رو بکنم ازش پرسیدم من و میشناسی. گفت بله، جناب عالی آقای بیلگیتس معروفید که دنیا میشناسدتون. سالها پیش زمانی که تو پسر بچه بودی و روزنامه میفروختی من یه همچین صحنه ای از تو دیدم گفت که طبیعیه. این حس و حال خودم بود بیل گیتس میگه همواره احساس میکنم ثروتمند تر از من کسی نیست جز این جوان 32 ![]()
چهار شنبه 15 تير 1390برچسب:, :: 22:58 :: نويسنده : hasti
![]() صفحه قبل 1 صفحه بعد ![]() |